نورنیوز- گروه سیاسی: از شهادت سردار قاسم سلیمانی، به عنوان فرماندهی ارشد و اصلی نبرد با نیروهای متجاوز بیگانه و جریانات تروریستی وابسته به نظام سلطه، ۵ سال میگذرد بیآنکه نشانههای آشکاری از فرسایش نیروی مؤثری تحت عنوان "جبهه مقاومت" وجود داشته باشد. این نیرو همچنان در خط اول پاسداری از امنیت منطقه حضور دارد و متغیّری غیر قابل انکار در معادلات سیاسی و دفاعی غرب آسیا به شمار میآید.
هرچند فقدان فرماندهان شاخص و تراز اولی همچون سیدحسن نصرالله ، حاج قاسم سلیمانی، یحیی سنوارو اسماعیل هنیه ، زخمی کاری بر پیکرهی جریان مقاومت بود اما پویایی درونی و قدرت خود ترمیمی آن در حدی است که توانسته حتی در غیاب چهرههای محوری و مؤثرش، همچنان نقشآفرینی کند. عین سادهانگاری است که کسی گمان کند بود و نبود نوابغی همچون سردار سلیمانی، در سرنوشت جریان مقاومت بیتأثیر بوده اما نکته اینجاست که سردار شهید، ساختار جبههی مقاومت را به گونهای پیریزی کرد که بتواند حتی در غیاب پیشقراولان و فرماندهان ارشدش هم به حیات و میدانداری خود ادامه بدهد.
ردّپای نبوغ راهبردی نخبگانی مثل شهید سلیمانی را دقیقا باید اینجا جست و جو کرد نه صرفا در فعالیتهای آشکار نظامیاش؛ واقعیتی که متأسفانه در حجاب تبیینهای هیجانی و سطحی پنهان مانده است. هدایت مقطعی و مدیریت موردی یک جنگ، به تنهایی نمیتواند یک فرمانده را به چهرهای دورانساز و راهبردی تبدیل کند. آنچه از یک رزمندهی ارشد نظامی، شخصیتی ماندگار و محوری میسازد، نبوغ او در تبدیل جنگ به میدانی برای تغییر ادراک مردم چند کشور منطقه در جهت مقابله با نقشههای پیچیدهی بیگانگان است. در سایهی این نبوغ و مجاهدت، اکنون سرمشق مقاومت، به رویکردی محبوب و پرطرفدار در غرب آسیا تبدیل شده است.
به نظر میرسد رویکرد و سرمشق مقاومت، دست کم در سطح نظری و آنگونه که در منش و سیرهی عملی سردار سلیمانی متبلور شد، واجد سه ویژگی شاخص است:
۱) اول اینکه ماهیتی اعتقادی و ایمان – پایه دارد و صرفا امری سختافزاری نیست. چیزی که به جریان مقاومت، ماندگاری و استقلال و هویت پایدار میبخشد ریشههای عمیق معرفتی و ایمانیاش است. به این ترتیب، ایستادگی همزمان و توأمان در برابر جریان سلطه و تحجر، تکلیف و الزامی ایمانی و عقیدتی خواهد بود که فینفسه به مقدورات و توانمندیهای سختافزاری متّکی نیست. جریان مقاومت، الزاما و صرفا مجموعهای از نیروهای مادی و سختافزاری نیستند که بهطور فیزیکی در قالب لشکرها و یگانهای رزم سازماندهی شده باشند. مقاومت، یک ایده، یک گفتمان، یک سرمشق و حتی یک سبک زندگی است که ریشههایش در اعماق، به حالات ایمانی و باورهای اعتقادی میرسد.
۲) دوم اینکه سرشتی عمومی و مردم - پایه دارد و اقدامی محدود به نظامیان حرفهای نیست. به خلاف جنگهای کلاسیک که بیش از هرچیز بر تواناییهای رزمی و لجستیکی نیروهای حرفهای مسلّح مبتنیاند، جریان مقاومت به پشتیبانی تودههای وسیع مردمی دلگرم است. مردمی شدن مقاومت، قهرا به شکستناپذیری و فناناپذیری آن منجر میشود. سردار سلیمانی به اعتبار اینکه شخصیتی مردمی و مردمگرا داشت بیشترین انگیزه را در مخاطبان خود برای عضویت در لشکر غیررسمی جریان مقاومت میآفرید. او فرماندهای با ضریب نفوذ بسیار بالا در مردم بود و میتوانست لطافتهای شریف انسانی را در مواجهه با قشرهای مختلف مردم، از کودک و جوان و میانسال و کهنسال تا زن و مرد، صادقانه و بهزیبایی به نمایش بگذارد. عمق مردمی بخشیدن به موضوع مقاومت، شاهکار مدیریتی این فرماندهی بزرگ بود که در نهایت، ماندگاری این جریان را تضمین میکند. در عین حال شاید این ادّعا بیراه نباشد که سرمشق مقاومت، آنگونه که سردار سلیمانی روایت میکرد به یک "مقاومت مدنی" شبیهتر بود تا یک "مقاومت نظامی"؛ چراکه ریشهها و اهدافش، آمادهسازی یک زندگی صلحآمیز و شرافتمندانه برای مردم منطقه بود.
۳) سوم اینکه چیزی نوپدید و خلق الساعه نیست و در امتداد یک سنت دیرینه است. به حکم اینکه انقلاب اسلامی، خود یکی از جلوههای مقاومت فرهنگی نواندیشانه در قبال امواج جهانی بود، در مقاطع مختلف، این ایستادگی و مقاومت را عیان میکرد. با این تعریف میتوان جریان مقاومت را از جلوههای عینی انقلاب دانست که مشروعیتش را از شعارهای ذاتی آن گرفته است. در این تعریف، سردار سلیمانی چهرهای منحصر به فرد نیست بلکه در امتداد چهرههایی همچون شهید چمران و سرداران و فرماندهان بزرگ دوران جنگ تحمیلی قرار میگیرد؛ چه اینکه وجه اشتراک همهی این اشخاص، تعهد به مقاومت صادقانه در برابر جریان ظلم و زورگویی و تجاوزگری بود. شهید سلیمانی در قول و فعل بر این سنّتمندی و استمرار تاریخی اصرار میکرد. او به حفظ و استمرار سنّت تاریخی "مقاومت"، هم به طور عمودی و هم به طور افقی، التزام داشت. از سویی ریشههای تاریخی این سنت را با سفر ذهنی به دوران انقلاب و دفاع مقدس، یادآوری میکرد؛ و هم دامنهی جغرافیایی مقاومت را به سرزمینهای دیگر گسترش میداد. به این اعتبار به برکت نبوغ و مجاهدت او، جریان مقاومت توانست پیوندهای تاریخی و جغرافیایی خود را تحکیم کند و گسترش دهد.
اکنون میراث مدیریتی سردار سلیمانی در اختیار ماست. تاریخ قضاوت خواهد کرد که ما با این میراث چه خواهیم کرد و چگونه پاسداریاش میکنیم. آیا خواهیم توانست وجوه ایمانی، مردمی، مدنی، تاریخی و جغرافیاییاش را حفظ کنیم و بسط دهیم یا نه؟ آیا در مسیر تکمیل و احیانا ترمیم برخی خلأهای محتمل در آن حرکت خواهیم کرد یا نه؟ آیا برای تبیین و انتقال موفق جذابیتها و درخششهای آن به نسلهای نو مبتکرانه عمل خواهیم کرد یا نه؟ آیا در ایجاد یک باور ملی و منطقهای برای ضرورت استمرار این گفتمان فکری، نوآوریهای جسورانه و مؤثر خواهیم داشت یا نه؟ واضح است که این میراث ارزشمند مثل هر سرمایهای در معرض تهدید فرسایش یا ربایش است. پاسداری از آن، و البته ارتقا و بهسازیاش، مستلزم برنامهریزیهای هوشمندانه و مبتکرانه است.