نورنیوز-گروه سیاسی: ما همان فردای شروع جنگ از تهران رفتیم؛ اینقدر زود که نه به مشکل بنزین برخوردیم و نه ترافیک! چهار پنج روز شمال بودیم و شبها درد دوری از تهران، عود میکرد؛ پدر ساز رفتن کوک میکرد، اما اخبارِ شبها... امان از اخبار شبها. استوری #من_تهرانم دوستانم را که میدیدم به آنها حسودیام میشد. واقعاً دلم برای تهران تنگ شده بود. هرچه سر خودم را با دورکاری و خواندن کتاب و پختوپزهای خانوادگی گرم میکردم، جای خالی تهرانگردیها و کافهنشینیها و سالنهای تئاتر و گالریها و گعدههای شبانه دلم را سرد میکرد. سرم گرم بود، اما دلم سردِ سرد.
تا اینکه میانههای جنگ طاقت نیاوردیم و برگشتیم. تقریباً هیچ اجبار و الزام شغلی و کاری در میان نبود. چیز دیگری ما را به خانه، به تهران کشانده بود. صبح رسیدیم و بعد از ظهر همان روز، با دوستانم قرار گذاشتیم. چهار نفر؛ دو موتور دو ترکه. من عاشقِ خلوتی تهرانم. تعطیلات عید بیشتر از همیشه شیفته شهر میشوم. حالا هم خلوت بود و سروته تهران را میشد بیست دقیقهای گز کرد؛ اما این خلوتی، بیریخت بود. دود انبار نفت جنوب تهران شبیه نوار مشکی حاشیه شبکههای تلویزیونی، اعلانِ بیرمقی تهران بود. من این خلوتی تهران را دوست ندارم. همین هفتههای قبل به خاطر تعدد گزینه سرسام میگرفتیم و عشق تجربه کافههای جدید را داشتیم، اما حالا باید ذرهبین به دست، دنبال کافه میگشتیم.
وارد «ایرانشهر» شدیم. میانه خیابان کلانتری، تجمعی شاد و پویا به چشمم خورد. نزدیک شدیم. سجاد افشاریان و چند نفر دیگر جلوی درِ کافهاش –آپآرتمان- دور هم جمع شده بودند. سیگار دود میکردند، کشوقوس میآمدند و آی میخندیدند. تماشای این صحنه شاد در دلِ تهرانِ غمزده، باعث تعجب ما شد و آن لحظه فقط توانستیم عبور کنیم.
دورِ ایران-شهر گشتیم و گشتیم و برگشتیم. دمِ درِ کافه، خبری از آن جمع نبود. موتورها را پارک کردیم و رفتیم داخل. از محیطِ آرام و بیحوصله شهر وارد یک [اجتماع] پرشور شدیم! با استقبال سالنکارِ کافه مواجه شدیم. فضای داخل کافه را به حیاط ترجیح دادیم. به سختی جا برای هر چهار نفرمان پیدا شد. موسیقی هیجانی راک و همهمه [جمع] تنه به تنه هم میزد و هر از گاهی صدای قهقههای بلند بود. بوی دود سیگار، قبل از هرچیزی برایمان عادی شد. چرخیدم و چشم انداختم. پرسنل کافه کمتر از همیشه به نظر میرسید. افشاریان، روپوشِ باریستایی پوشیده و در آشپزخانه کافه به هیبتِ کافهچی، مشغول آمادهکردن سفارش مشتریها بود. حل شدیم در جمع؛ با هر آنکه آنجا بود، [ما] شدیم.
درگیر سؤالاتی شدم: ما که از تهران رفته بودیم، دلتنگِ چه بودیم؟ چرا برگشتیم تهران؟ آنهایی که ماندند، چرا ماندند؟ اینهایی که الان در کافهاند، چرا اینجا هستند؟ چرا میخندند؟ چطوری میتوانند وسط جنگ بخندند؟ در ذهنم تمام این سؤالات، صورتبندیهای مختلف پرسشی بودند که پاسخ مشترکی دارند.
جان دِروری، روانشناس اجتماعی انگلیسی (2012) با ارائه الگوی هویت اجتماعی تابآوری جمعی، اتفاقی که در آپآرتمان و در مقیاسی بزرگتر در تهران و حتی ایران رخ داد را تبیین میکند.
آن روز کافه آپآرتمان، واحد کوچکی از جامعه بود که تابآوری اجتماعی بالایی در آن احساس میشد. تابآوری اجتماعی، یک توانِ بالقوه زاییده جمع/ اجتماع است که به کمک آن افراد یک جامعه با ایجاد یک [ما]ی جدید، میتوانند با بحرانهایی مثل جنگ سازگاری پیدا کنند، بگویند، بخندند و قهقهه بزنند؛ انگار قرار نیست شبهنگام، آماج موشکهای دشمن باشند.
وفاداری به روابط پیشینی مثل روابط خانوادگی و دوستانه، امر روشنی است، اما احساس [ما] بودن، شکلی از هویت اجتماعی را میسازد که ماهیت انسجام جامعه ایرانی –ولو در دورهای کوتاهمدت و موقت- را توجیه میکند. دِروری در این رابطه میگوید: «در بحرانهایی مثل جنگ، درک مفهوم سرنوشت مشترک (Common Fate)، [منِ] در برابرِ دیگران را، [ما]ی در برابر بحران/ جنگ تبدیل میکند.»
این یعنی تجربه سرنوشت مشترک، حس «ما بودن» ایجاد میکند. به باور فریتز (1996)، در این شرایط مرجع تجربه از «فقط من رنج بردهام» به «ما همگی رنج بردهایم و همه ما درگیر آن هستیم» تغییر میکند! من به اجتماعِ کافه میپیوندم و من در تهران میمانم که اگر اتفاقی افتاد، برای [همه ما] بیفتد.
در جنگ، همه و بدون تبعیض تحت تأثیر آسیب قرار میگیرند و شاهد یک فروپاشی موقت در تمایزهای طبقاتی، قومی و حتی سلسلهمراتبی هستیم که در نهایت به شکلگیری هویت اجتماعی مشترک منجر میشود. این هدیه جنگ به افراد داخل آپآرتمان است، به تهرانماندههاست. نتایج آزمایشهای مختلف اجتماعی هم گویای همین نکتهاند که: بین احساس سرنوشت مشترک و شکلگیری هویت اجتماعی مشترک رابطه مستقیم وجود دارد.
این هویت اجتماعی مشترک با خود پیامدهایی به همراه دارد که مهمترین آن همین انسجام اجتماعی است که در دو ماه گذشته همه ما مصادیقی از آن را تجربه کردیم؛ مثلاً رفتارهای مدنی معمول که در حالت عادی هم برای انسجام اجتماعی یک ضرورت محسوب میشوند، در دوران جنگ بیش از پیش اهمیت پیدا میکنند.
دقت کردهاید تا چند وقت پس از جنگ، در رانندگی چند نفر به شما راه دادهاند؟ یا در سوار شدن به مترو، صف نانوایی و پمپبنزین، برای نوبتشان هول نمیزنند؟ آدمها با هم مهربانتر شدهاند و کلاً کمتر به هم گیر میدهند؟ اینها همه حاکی از آن است که هویت اجتماعی مشترک، پایبندی به هنجارهای مدنی روزمره را تقویت میکند و این هنجارها همان چیزهایی هستند که ما را [ما] میکنند.
وقتی مرزهای بین [من و ما] کمرنگ میشوند، رنجها و نیازها هم جمعی تعریف میشوند، افراد انگیزه پیدا میکنند که حتی با تحمل هزینههای شخصی سنگین به دیگران کمک کنند یا حداقل نیازهای شخصی خود را در اولویت بعدی قرار دهند.
تا سفارش قهوههایمان آماده شود، به کتابفروشی طبقه بالا رفتم و یک اسکارلت دهه شصت خریدم؛ مجموعه شعری است از افشاریان. سمت آشپزخانه رفتم و بعد از سلام و احوالپرسی و دلسوزی و دلجویی به خاطر جای خالی صحنههای تئاتر، کتاب را به او دادم تا یادنامهای بنویسد که بماند از آن روزها. نوشت: «برای محمدسعید جانِ دلم؛ که نور است و این جهان با حضورت زیباتر است رفیق. ارادت. سجاد افشاریان. تابستان 1404.[تهران].» موقع خروج در هنگامه در به زوجی برخوردیم و خاطرم نیست که سر اینکه اول کی برود، چند دقیقه تعارف تکهپاره کردیم. غریبه نبودیم چون. [ما] شده بودیم!
اگر بخواهیم جامعه ایرانی به زندگی طبیعی خود بازگردد و به آن ادامه دهد، نیازمند تقویت در عرصه تابآوری اجتماعی است و ایده اصلی این جستار بر تقویت اجتماعات کوچک و بزرگ، فرای مرزگذاریهای مرسوم و رایجی است که [ما] را از هم دور کرده و [من]، [من] و [من] ساخته.
سجاد افشاریان و امثال او در روزهای جنگ، در نقش یک مراقب اجتماع، درست مثل پرستاری دلسوز، مواظب جامعه مجروح از جنگ بودند؛ چگونه؟ با تحریک احساس سرنوشت مشترک، به ساخت و حفظ جمعهای کوچک و بزرگ کرده و هویت اجتماعی مشترکی پدید آوردند که میوه شیرین آن، تابآوری اجتماعی است.
تکثیر این نقش در شرایط همیشه آماده به جنگ فعلی که به نظر میرسد تاریخ انقضایی هم ندارد، بسیار ضروری است. با اینکه همکاری دو وزارت فرهنگ و بهداشت، میتواند اثر شگرفی در تقویت تابآوری اجتماعی بگذارد، اما تجویز این جستار، دمپرِ توجه و بودجههای دولتی نمیچرخد؛ به لطف جنگ –قهراً- [ما] شدیم اما یک [ما]ی ناپایدار! امروز خودمان باید مواظب این موهبت باشیم و الگوی آپآرتمانها را ترویج کنیم. طراحی اجتماعات کوچک و بزرگ در سطح محلات، شایستهترین اقدام قابل پیگیری است.
پژوهشگر هسته سلامت مرکز رشد دانشگاه امام صادق(ع)
فرهیختگان